فارغ از اینکه قراره این وضعیت چه تاثیری روی آینده‌ی تو بذاره، ناراحت دیدن آدم‌هایی که دوستشون داری، خیلی سخته.

*امروز دانشگاه پر از لباس‌شخصی بود. شاید اونا برای امینت ما اونجان، ولی من از حضورشون احساس ناامنی می‌کنم.

*ناراحت و گرفته‌ی این دانشجوهاییم که گرفته‌نشون.

*تیر ۹۷، اوایل گرونیا بود. زهرا رو دیدم، گفت ساجده، دیشب تلویزیون روشن بود، گفت ما آذوقه داریم، مردم نگران نباشن. :)) به خنده گفتیم لابد قراره قحطی و جنگ بشه. یک و سال و خرده‌ای بعد، توی اخبار، بزرگوار دیگری می‌فرمایند مردم نگران تامین منابع نباشن. :)) خدا رو شکر.

دلم می‌خواد واقعا نگران نباشم. دلم می‌خواد ایمان داشته باشم و دلم می‌خواد توجه نکنم. راست می‌گه نوری، اینم می‌گذره، تموم می‌شه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها