دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپید‌دندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعه‌های خلاصه‌شده‌ی ورق‌کاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن می‌خواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که بهش بده.

اون روز ازش پرسیدم دوستت کتابه رو خوند؟ گفت آره، چند روزه داره می‌آره و من یادم می‌ره بگیرمش، فردا می‌گیرم. امروز دوباره یادش افتادم و پرسیدم که کتابه رو آورده یا نه. گفت نه، داره می‌خوندش. پرسیدم مگه نخونده بود؟ جواب داد: چرا، بار دومشه.

حقیقتا خوشم می‌آد از آدمایی که یه کتاب رو دوبار می‌خونن. منطقا نه هر کتابی، ولی خب.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها