میدانی عزیز جان؟ در میان تمام احساسات ناخوشایند، احساس فقدان از همهشان بدتر است؛ در هر مقیاسی که باشد.
و میدانی؟ من میخواهم تو آن قدر صبور باشی، آن قدر دلت را دریا کنی که بگذرانی و اگر نگذرانیشان چه کنی؟ عجز و لابه و تضرع و استغاثه؟ نه که بد باشد اما با عزت تو نمیخواند. بشین و بزرگی کن. ببین و فروخور، مگر آنکه حقی تضییع شده باشد.
آن قدری باش که یک روزی نگاهت کنم و به دلم بنشینی و قند توی دلم آب بشود و پزت را بدهم. پیش کی؟ خودم.
پ.ن: مطلبی دیدم در این باره که تنهایی مقدم بر افسردگیه. شاید هست. شاید دارم افسرده میشم ولی این برام ناخوشایند نیست. فقط ممکنه هر روز کیلومترهای بیشتری فاصله بگیرم و بعد از مدتی یه قالب از من توی جای قبلی مونده باشه که آدمها انتظار داشته باشن که مثل قبلش باشه، ولی خب خیلی وقته که دیگه نیست.
درباره این سایت